مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

آش دندونی

مانی جونم امروز واست آش دندونی درست کردم کسی رو دعوت نکردم که تو زحمت هدیه نیوفتن واسشون بردیم الهی بقیهء دندونات هم راحت در بیان ...
28 بهمن 1390

خووووووووووووووون

مانی جونم دم غروبی قطارت رو روشن کردم تا با دیدنش شاید هوس کنی بری سمتشو چهار دست و پا بری اما حسابی حالمو گرفتی فقط نگاش میکردی و ذوق میکردی منم جمعش کردم و رفتم تو اتاق و دقتی اومدم دیدم یه صدایی مثه دندون قروچه(کشیدن دندونای بالا به دندونای پایین)در میاری تعجب کردم! وا مگه دندون بالاتم در اومده؟!!!!!!!! گذاشتمت تو تختت تا ببینم دهنت رو که بازکردی پر خون بود مُــــــــــردم از ترس داشتم سکته میکردم یهو به خودم اومدم که زنگ بزنم بالا به مامانیت گفتم مامانیت درست متوجه نشد چی میگم و فکر کرد میخوام خبر دندون در آوردنت رو بدم دوباره گفتم دهنش پُـــــــــرٍ خونه مامانیت گفت الان میام پایین با امیر مهدی اومدن و وقتی د...
27 بهمن 1390

تق تق

مانی جونم امروز به وضوح مرواریدت رو دیدیم وای با اون تق تقی که میکردی حسابی من و باباتو خوشحال کردی موقع آب خوردنت بود که با دندونت میزدی به لیوان خوش آیندترین صدا بود خدا رو شکر که هیچ علائم بدی جز یه کوچولو نق زدن نداشتی الهی همهء دندونات همین قد راحت در بیاد فدات شم پسر صبورم
24 بهمن 1390

قول

مانی جونم امروز رفتیم خونهء مامانیم مامانیم گفته بود هر وقت مانی دندون در آورد واسش کباب میکنم نمیدونست دندونت در اومده اما کباب درست کرده بود این شد که به قولش عمل کرد قربونت برم با این دندون کوچولوت که غذای دندون گیر میخوری
23 بهمن 1390

اشکت

مانی جونم امروز گریه کرده بودی و اشکت رو لپت بود و بابات هم خوردش خیلی برام جالب بود آخه چند ساعت قبل خودم همین کارو کرده بودم و وقتی بابات بهم گفت تعجب کردم قربون اشکات
22 بهمن 1390

امان از دست مانی و باباش

مانی جونم یه چند روزی هست که بابات میگه پس چرا مانی جون چهار دست و پا نمیره دیر شد تقصیر توئه محدودش کردی رو زیر اندازش واسه همین از روش اون ور تر نمیره یه ملحفهء بزرگ تر پهن کن کلی از این حرفا امروز صبح هوا برفی بود خیلی ها دلشون نمیخواد تو این جور هوا از جاشون پا شن من و تو و بابات هم همین طور کلی تو تخت بازی کردیم بابات تو رو نشونده بود رو دلشو من هم هر کاری میکردم تو تکرار میکردی سرفه میکردم با بینیم بلند دم و بازدم میکردم صدامو نازک و کلفت میکردم جیغ میزدم و تو هم مثه طوطی یکی یکی تکرار میکردی من و بابات هم میخندیدیم((زودی واست اسپند دود کردم که خودمون چشت نزنیم)) از خوشحالی یهو بلند گفتم"خدایا شکرت" تو...
19 بهمن 1390

از کجا شروع کنم؟؟؟؟

مانی جونم این روزا تمام فکرم مشغول تمیز کردن خونه شده نمیدونم از کجا شروع کنم!!! که زیاد خسته نشم تا واسه تو هم انرژی داشته باشم تو گل پسرم خیلی خوبی و اذیت نمیکنی اما چند روزی میشه که مثه کوآلا بهم میچسبی و تا از کنارت پا میشم گریه میکنی فعلا شست و شو رو شروع کردم و پتو ها رو دونه دونه تو ماشین میذارم تا شسته شه فرشامونو هم خدا رو شکر اول پاییز شستیم از همه سخت تر آشپزخونه هست که باید بابات خونه باشه تا من تمیزش کنم سال پیش که تو تو دل مامان بودی همه بهم میگفتن نمیخواد کاری کنی بذار بعد از زایمان در صورتی که باید میگفتن اگه کاری داری بیاییم کمکت من با اون شرایطم و تقریبا استراحت مطلق داشتنم تمام کارامو کردم و بقیه هم نگام کر...
18 بهمن 1390

خرید

مانی جونم چند روزی بود که به بابات میگفتم بریم خرید اما کو گوش شنوا بابات دوست داره همه کاراشو بذاره واسه دقیقهء ٩٠ منم که میدونم دم عید شلوغه و بابات هم هی میگه زود باش بچه خسته شد یه تصمیم عالی گرفتم به بابات گفتم من با زن داییم میرم واسه خودم خرید میکنم تو مانی جون خریدتون باشه دم عید بابات هم قبول کرد ظهر زنگ زدم پوران  با شادی اومدن دنبالمون و رفتیم خرید اما مگه من چیزی پسند میکردم رو هر چی یه عیبی میذاشتم انصافا هم چیز بدرد بخوری ندیدم آخرش تصمیم گرفتم واسه تنوع اول واسه تو خرید کنم با اینکه بودجهء تعیین شده فقط واسه خرید خودم بود اما دلم طاقت نیاورد سه دست لباس واست گرفتم داشتم همین جوری ول خرجی می...
16 بهمن 1390